أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابی القاسم المصطفی محمد
و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین سیما بقیة الله فی الأرضین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین
ای رخت ماهتر ز ماهوشان مینشانم که دارد از تو نشان
دست بر دامنت کیان دارند تا زنم دست دل به دامنشان
من غبارم به روی دامن تو جای خوش کردهام مرا مفشان
بندهام بندة فراری تو بند برگردنم بنه بکشان
به خطا رفتهای عطا بنما بکشان و کنار خود بنشان
یا صاحب الزمان
با کسب اجازه از سرورانم، به خصوص سروران روحانی، یک مسئله شرعی عرض کنم. اطاعت از پدر ومادر با سه شرط واجب است: ۱٫ دستور پدر و مادر خلاف شرع نباشد؛ یک پدری مثلا به بچهاش بگوید من راضی نیستم تو نماز بخوانی. نباید در خانه پدرش نماز بخواند، اما اطاعت از او لازم نیست. من راضی نیستم اگر امشب فلان جلسه عروسی را که حالا محرم و نامحرم قاطی هستند نیایی؛ اینجا اطاعت از پدر و مادر واجب نیست. ۲٫ در اثر گوش نکردن حرف پدر و مادر، پدر و مادر ناراحت بشوند. یک وقت میگویند پسرم امشب بیشتر دوست دارم هیئت نروی؛ ناراحت نمیشود که اگر شما بیایید؛ در این صورت هم واجب نیست. سوم، امر یا نهی پدر و مادر بر اساس مصلحت فرزند باشد. پدر میگوید درسات را نخواندی، فردا امتحان داری، پس فردا امتحان داری، نمیشود که امشب هیئت بروی. یا مثلاً شما با فلان کس اگر رفاقت کنی دینت لطمه میخورد. سؤال: اگر پدر و مادر در تشخیص مصلحت فرزند اشتباه کنند و دو شرط دیگر هم باشد، گوش کردنشان لازم است؟ بله. مادر میگوید پسرم راضی نیستم بروی کربلا، امنیت ندارد. خوب دارد اشتباه میکند، اگر امنیت نداشت دولت مرز را میبست، فرودگاه را میبست. حالا اگر یک پسری میگوید مادرم دارد اشتباه میکند و من بلند شوم بروم، نه؛ اینجا اگر مادر ناراحت میشود و چون امرش هم خلاف شرع نیست باید دل مادر را به دست بیاورید. حالا اگر یک مادری میگوید من چون با عمه تو بد هستم حق نداری بروی خانه عمهات؛ مصلحت فرزند در کار نیست. بابا میگوید من با داییات حق نداری بروی خانه داییات؛ در اینجا گوش کردن حرف پدر و مادر واجب نمیباشد. یک توصیه هم میکنم به پدر و مادرانی که خدا به آنها بچه متدین داده است، این بچه را با راضی نیستم و راضی نیستم محدود نکن. راضی نیستم بروی هیئت، راضی نیستم بروی حرم، راضی نیستم بروی کربلا، این بچه متدین است و حرف شما را گوش میدهد. حالا خوب بود که یک بچه لاابالی بینماز و بیقید به دین خدا به شما میداد که آدم حسابت نکند؟! اما بچهها، جوانها، اگر پدر و مادر کسی از این گروه هستند، این امتحان خداست؛ حق ندارد بگوید حاج آقا که گفت این قدر گیر ندهید، نه! شما باید کاری نکنید که آنها از شما برنجند و ناراحت بشوند. خداوند ما را با انجام وظایمان آشنا بفرماید، به محضر حضرت علی بن موسی الرضا صلوات هدیه کنید.
از حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) میراث حدیثی به ما رسیده است، اولیاش سه تا خطبه است: یکی خطبه حضرت زهرا پشت در است، راجع به غدیر صحبت کرده است. یک خطبهی حضرت زهرا خطبهی فدکیه است که در مسجد خواندند که ان شاء الله شبهای بعد اشاره می کنم، یک خطبه هم خطبهی عیادتیه است که در عیادت زنان انصار خواند. تعدادی حدیث هم از وجود مطهر صدیقه کبری به ما رسیده است، حالا احادیث یا از خود وجود نازنینشان است و یا از پیغمبر اکرم (ص) نقل میکنند. سومین میراث حدیثی حضرت زهرا، دعاهای فاطمهی زهراست، دعاهای زیبا و درجهی یک و بینظیری از وجود مقدس مادر ائمهی اطهار به ما رسیده است. من بنا دارم که اگر خداوند توفیق داد، هر شب یک یا دو جمله از بعضی دعاها را اشاره کنم.
اما دعای امشب دعایی است که حضرت طلب میکنند مکارم دنیا و آخرت را و خیر دنیا و آخرت را؛ دو سه جملهاش این است: «اللهم ذلل نفسی» خدایا نفس من را ذلیل کن، خوار کن. «وعظّم شأنک فی نفسی» جایگاه خودت را در نفس من بزرگ کن، کاری کن که من تو را بزرگ بشمارم. «والهمنی طاعتک»[۱] اطاعت خودت را به من الهام کن.
«ذلل نفسی»، برای چه؟ به خاطر این که اگر نفس ما کنترل نشود، میشویم هواپرست، میرویم دنبال هوای نفس. نفس میگوید فلان گناه را انجام بده، چشم؛ فلان واجب را ترک کن، چشم. یادت است که فلانی در آن شب به تو بد گفت، امشب خوب انتقام بگیر و حقش را بگذار کف دستش. یادت هست که از فلانی پول خواستی دویست هزار تومان به تو نداد، حالا آمده از تو پانصد هزار تومان میخواهد، یک طوری ضایعش کن که برود. نفس خیلی بازی در میآورد.
بعضی از بندهها را خدا علیه نفسشان کمک میکند، کمکش میکند که وقتی نفس میگوید برو به سمت جهنم، این نرود مثل جناب حرّ. بدنش روز عاشورا میلرزید؛ یک کسی گفت: اگر به من بگویند پهلوان شجاع کوفه کیست؟ من اسم تو را میبرم. ترسیدی؟ گفت: نه «أخیّر نفسی بین الجنة والنار»[۲] خودم را بین بهشت و جهنم مخیر میبینم. بعد گفت: به خدا قسم بهشت را انتخاب میکنم. به بهانهی این که اسبش را آب بدهد، حرکت کرد به طرف خیمههای ابی عبدالله، خدا کمکش کرد.
این جملهی امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه است: «عباد الله» بندههای خدا! «إنّ من أحبّ عباد الله عبداً أعانه الله علی نفسه»[۳] از محبوبترین بندگان خدا آن بندهای است که خدا او را علیه نفسش یاری کند. یعنی چه علیه نفسش یاری کند؟ یعنی الآن از مادرت عصبانی هستی، گیر داده و میخواهی یک داد سرش بزنی؛ اگر خدا کمکت کرد و پا روی نفست گذاشتی میشوی بندهی محبوب خدا. نصف شب پای اینترنت هستی، فلان گروه شبکه مجازی هستی، یک تصویری میفرستند که خدا به دیدنش راضی نیست؛ اگر موبایلت را خاموش کردی و گرفتی خوابیدی، تو میشوی بندهای که خدا تو را علیه نفست یاری کرده است.
یک نمونه بگویم، من ده سال پیش یک شهرستانی منبر میرفتم؛ یک پسر هفده هیجده سالهای گفت که ما چهار تا جوان هستیم، هر هفته شبهای جمعه جمع میشویم دور هم و زیارت آل یاسین، زیارت عاشورا، دعای کمیل، نماز شب، میخوانیم و بعد از نماز صبح میآییم خانه. جمع نمیشدند ماهواره ببینند، یا مواد مخدر بکشند. یک شاگرد نانوا، یک شاگرد شیشه بر، یک دانش آموز سوم دبیرستان و یکی دیگر؛ برایم جالب بود که این بچه بدون استاد و بدون معلم چطور به این روحیه تبدیل شده و خدا به او این توفیق را داده است؛ به من تعریف کرد، گفت: یک روزی در آن شهری که ما بودیم، در آن زمان آب خوردنی و آب شرب را توی دبّه میفروختند؛ آب آشامیدنی لوله کشی نبود، فقط برای شست و شو بود. خانهی داییم روبروی خانه ما بود، من در خانه تنها بودم، یک دختر دایی داشتم که او هم دبیرستانی بود و آن هم از نظر حجاب و دین، دین درستی نداشت. آمد درِ خانهی ما یک بشکه آب بگیرد، فهمید که من تنها هستم. در را هول داد و آمد داخل، در را بست، شروع کرد آن کاری را که مقدمه جهنم رفتن است. میگوید من از خانه فرار کردم، این بندهای است که خدا او را علیه نفسش یاری کرده است.
من بچهی تهران هستم ساکن قم، یک عالمی داشتیم در تهران به نام مرحوم آیت الله حق شناس، ایشان میفرمود: نود و نُه درصد ما آدمها اصلاً روی نفس خودمان جنگ نداریم. الآن میخواهم غیبت کنم، غیبت میکنم؛ الان میخواهم فلان صدای حرام را گوش کنم، میشنوم. آن کسی که با نفس خودش بجنگد، اگر خدا به او کمک کند میشود از محبوبترین بندههای خدا و میشود دعای حضرت زهرا «اللهم ذلل نفسی» خدایا نفس من را خوار کن. این نفس دشمن ماست، میخواهد ما را بدبخت کند.
مرحوم میرداماد طلبه بود، جوان بود، ازدواج هم نکرده بود – دارم نمونه میگویم به کسی که علیه نفسش یاری شد، نمونه میگویم از کسی که با نفس خودش جنگید و پیروز شد – در اصفهان یک اطاق کوچکی داشت و داشت درس میخواند، شبانه یک زنی که او را هم لاتهای محل تشویقش کرده بودند یک زنِ هرزهای بود در اطاق میرداماد را زد، گفت حاج آقا من را یک سری جوانهای اراذل و اوباش تعقیب کردند، هیچ کسی را در این شهر ندارم، اگر امشب راهم ندهی، بیچاره میشوم. میرداماد گفت خوب بیا برو در پستوی داخل حجره، در را هم ببند. میرداماد مشغول مطالعه شد، زیر نور شمع. جوان است، ازدواج هم نکرده است، آن زن هم خبیث است و برای همین کار آمده است، ولی نگفت به میرداماد. فکر شیطانی تا آمد به ذهنش، نوک انگشت کوچکش را برد در شعلهی شمع، گفت: آخ، سوختم. با خودش گفت آتش جهنم از این خیلی داغتر است، همهی هیکلت را میسوزاند. دوباره نیم ساعت مطالعه کرد، فکر شیطانی آمد به ذهنش، انگشت دیگرش را برد بین شعله شمع، آخ! سوختم؛ با خودش گفت آتش جهنم از این خیلی داغتر است، همه بدنت را میسوزاند. صبح شد، میرداماد آلوده نشد، زنِ رفت، نوک انگشتهایش هم سوخته بود. این بندهای است که خدا او را علیه نفسش یاری کرده است. این بندهای است که اگر دعا میکند و میگوید «اللهم ذلل نفسی» دعای حضرت زهرا را میگوید، خدا دعا را در حق او مستجاب کرده است.
خدا از چه راههایی انسان را علیه نفسش یاری میکند؟ یادتان باشد جملهی آقای حق شناس را، نود و نُه درصد با نفسمان جنگ نداریم. من از منبر میآیم پایین، مسئله شرعی از من میپرسند، بلد نیستم؛ رویم نمیشود که بگویم بلد نیستم. میتوانم بگویم که آقا جوابش آن چیزی که در ذهنم هست این است، ولی شما قطعی ندان و مراجعه کن و از شخص دیگری بپرس. نمیتوانم روی نفسم پا بگذارم. اما اگر خدا توفیق بدهد کسی روی نفسش پا بگذارد، خیلی بالا میرود. به خصوص در گناههایی که به غرائز جنسی مربوط است. خدا از چه راههایی انسان را علیه نفسش یاری میکند؟ ۱٫ بلا و گرفتاری؛ دارد با دندهی خلاص در سرازیری شهوت و گناه و پلیدی و زشتی پیش میرود، یک مرتبه یک مریضی به او دست میدهد؛ میرود دکتر، میگویند آزمایشت خطرناک است، باز باید از شما تست بگیریم. نمازش میشود اول وقت، غیبت نمیکند.
یک دختر خانم دوازده سالهای پیش یکی از بستگان من چهار سال پیش قرآن یاد میگرفت در ماه رمضان – دارم مثال میزنم برای کسی که از طریق بلا و گرفتاری خدا او را علیه نفسش یاری میکند – گفت فامیلهای مادری من در یکی از شهرهای غربی کشور اهل دین و نماز نیستند، اهل حجاب نیستند، ما را هم مسخره میکنند. در یک مهمانی، چادر سر من بوده، سینی چای دست من بوده، مردهای نامحرم هم حضور داشتند. خالهی من جلوی مردان نامحرم چادر را از سر من کشید، همه به من خندیدند. این خالهی من یک ماه است یک بیماری مشکوک و خطرناکی گرفته، هم نماز خوان شده، هم حجابش را رعایت میکند، هم دیگر ما را مسخره نمیکند. این خدا شاید به او لطف کرده است! این اگر با همان دنده میرفت در سرازیری قبر، چه میشد؟ یک زنگ خطر برایش زد خدا، لطف کرده است. شنیدم بعضی از این پروازها – یک آقایی گفت من خودم بودم – در پروازی از دبی میآمد به ایران، خانمها بیحجاب و بیروسری، یک وقت خلبان هواپیما اعلام کرد: مسافرین محترم، چرخهای هواپیما باز نمیشود. از توی ساکها روسری را در آوردند و پوشیدند، موها را هم دادند زیر رو سری، یا حسین، یا ابوالفضل. ما هم باشیم همین هستیم! یعنی فطرتش پاک است، میداند حجاب حق است، به دلیل این که وقتی گفتند مرگ، موها را داد زیر روسری. بلا و گرفتاری یک راهی است که خدا انسان را علیه نفسش یاری میکند. «إذا أراد الله بعبد خیراً فأذنب ذنباً» خدا وقتی برای یک بندهای خیر بخواهد، گناهی مرتکب بشود «اتبعه بنقمة لیذکر الاستغفار»[۴] حدیث از امام صادق علیه السلام است، یک مشکلی برایش پیش میآورد تا استغفار را به یادش بیاورد. میگوید من این کارم اشتباه است!
یکی از منبریهای تهران از قول یکی از سخنرانهای مشهور نقل میکرد، گفت رفته بودم یک شهرستانی و در یک حسینیه بزرگی شبها منبر میرفتم و شبها جمعیت زیادی جمع میشد. یک شب من یک مقداری دیر رسیدم، یک آقا سید طلبهای قبل از من رفته بود بالای منبر و من نشستم آخر حسینیه، او از بالای منبر ما را دید، اما پایین نمیآمد. بنده خدا فکر کرد که مردم به خاطر او آمدهاند، رها نمیکرد. من هم شاکی شدم و بلند شدم از سر جایم بروم کنار منبر بنشینم که این متذکر بشود و حواسش را جمع کند و بیاید پایین. همین که من بلند شدم، جمعی موجوار جلوی پای من بلند میشد و مینشست. رسیدم پای منبر، سید بندهی خدا دست و پایش را گم کرد، از منبر آمد پایین. من رفتم بالا نشستم خیلی فاتحانه گفتم: أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم، یادم رفت؛ امشب چه میخواستم بگویم؟ یادم رفت. خطبه اول منبر یادم رفت، همه دارند من را نگاه میکنم. گفتم یا فاطمه زهرا، غلط کردم؛ الآن جبران میکنم. گفتم: تشکر میکنیم از برادر عزیزم سید بزرگوار، عذرخواهی میکنم که نشد از بقیه صحبتهایشان استفاده کنیم، ان شاء الله شبهای دیگر. تا حیثیت او را اعاده کردم، مطالب یادم آمد.
۱٫ بلا و گرفتاری؛ بلا همیشه بد نیست، خیلی جاها زنگ خطر است. خیلی جاها برای این است که آقا خدا چه شد؟ پیغمبر چه شد؟ قبر و قیامت چه شد؟
۲٫ خواب و رؤیای صادقه؛ خواب در دین ما حجت نیست، یعنی اگر مثلاً شما صبح بروی و بزنی توی گوش رفیقت، برود دادگاه شکایت کند؛ بگویی من خواب دیدم پدر بزرگ مرحوم من گفت برو صبح فلانی را بزن، دادگاه شما را محکوم میکند؛ میگوید خواب حجت نیست. مگر خوابی که ائمه علیهم السلام تأیید کنند و یا خوابی که پیغمبر و امام ببینند. منتها بعضی خوابها هستند که هماهنگ با کتاب و سنت هستند. مثلاً مرحوم آقای مرعشی نجفی خواب دید پدرش را که گفت من چهارده فلس به بقالی نجف بدهکارم؛ حالا عدد را من شک دارم. نمیتواند بیخیالی کند و بگوید خواب حجت نیست، حق الناس است، به گردنش است! بلند شد و رفت سراغ بقال. آقا بابای من به شما بدهی داشت؟ نسیه برده بود، پول نداشت؟ گفت: یادم نیست، باید دفترم را نگاه کنم. دفترش را آورد، اسم بابای آقای مرعشی را پیدا نکرد، ظاهراً جریان اینطور بود. گفت: یک سری کاغذ لوله شده آن بالای مغازه هست، در آنجا هم اسم بدهکارها را نوشتهام. گفت: آنها را هم بیاور. آورد و دید که نوشته فلانی چهارده فلس. این خواب دیگر خواب نیست! این به من میگوید: سید، عالم آخرتی هست! حساب و کتاب و قبر و قیامتی هست! جواب باید بدهید.
یکی از علمای تهران را من میشناختم، ایشان در سال ۸۹ مرحوم شده است. به خواب یک بندهی خدایی آمده و گفته یک هزارتومانی لای جلد بیست و یک کتاب بحار الانوار در کتابخانه من است. این پول را یک نفر به عنوان صدقه به من داده بوده که بدهم به فقیر، یادم رفته. بیدار شدم، زنگ زدم خانه آن مرحوم، من در جریان بودم، پسرش آنجا زندگی میکرد. گفتم: برو در کتابخانه مرحوم پدر، جلد بیست و یک بحار را بیاور پای تلفن. جلد بیست و یک بحار را آورد ورق زد، گفتم: چی بینش است؟ گفت: یک هزارتومانی. این به من میگوید در هزارتومانش حساب است، آن کسی که پنجاه میلیون خمس به گردنش است و نمیدهد، چه کار میخواهد بکند؟ آن کسی که ارث پدرش را با خواهر و برادر درست تقسیم نکرده، ثلث پدرش را نداده، او میخواهد چه کار کند؟ به ما میگوید یک عالمِ دیگری در کار است، حیات پس از مرگ است.
۳٫ دوست و رفیق خوب؛ خوش به حال هر کسی که دوست خوب دارد، او را میکشد به سمت معنویت. اگر جایی بخواهد پایش بلغزد به او تذکر میدهد، فلانی چه کار میکنی؟ این چیست که در گروه واتساپ فرستادی؟ این در شأن تو نیست! این را خدا راضی نیست.
امیر المؤمنین(ع) جملهی زیبایی دارند، فرمودند: «من دعاک إلی الدار الباقیة» هر کسی تو را به سرای باقی دعوت کند «وأعانک علی العمل لما فیه» هر کس تو را به سرای باقی فرا خواند و تو را کمک کند برای آخرت کار کنی؛ زنگ بزند بگوید حسن امشب بیا برویم هیئت سینه بزنیم؛ بارک الله! این دارد برای آخرت تو را دعوت میکند. بیا امشب برویم حرم. پنجاه نفر بشویم، نفری ده هزار تومان بگذاریم یک جوانی میخواهد زن بگیرد، متدین است، پول ندارد، کمکش کنیم؛ بارک الله! این دعوت به آخرت است. «فهو الصدیق الشفیق»[۵] دوست دلسوز اوست. نه آن کسی که میگوید تو آهنگ گوش نمیدهی روی موبایلت؟ خاک بر سرت. این دوستت دلسوز نیست. تو دانشگاه میروی، با هیچ کدام از جنس مخالف دانشگاه ارتباط نداری؟ این دوست دلسوز نیست.
بیزار و خستهام ز رفیقان نارفیق اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق
بهترین رفیق خداست، بهترین رفیق امام زمان است، حضرت رضا (ع) است. آدم ارتباطش را با این بهترین رفیقها به خاطر رفیق ناباب خراب نکند. آن رفیقی که رابطهی تو را با خدا به هم میزند، از وقتی که با او رفق شدی نماز اول وقتت پریده است.
یک تذکر هم میدهم به این آقا پسرها و دختر خانمهایی که در شرف ازدواج هستند. گاهی این دختر خانم اهل نماز شب بوده، اهل توسل بوده، اهل ذکر بوده است، با یک آقا پسری ازدواج میکند که از جهت ایمانی خراب است؛ او را میآورد پایین، نماز شب تعطیل میشود، کم کم این گناهانی که در خانه نبوده انجام میدهد. همینطور هم بر عکس. این را حواستان باشد با یک کسی ازدواج کنید که از نظر دین و ایمان کفوتان باشد، مصداق بارز همنشین در روایات همسر است.
۴٫ توسل به اهلبیت (علیهم السلام)؛ چه میگویم امشب؟ دعاهای حضرت زهرا. یکی از دعاهایشان این است: «اللهم ذلل نفسی» خدایا نفسم را ضعیف کن، نفسم من را به کار بد وادار نکند. «وعظم شأنک فی نفسی» جایگاه خودت را در نفس من بزرگ کن. «والهمنی طاعتک» طاعت خودت را به من الهام کن. گفتیم هر بندهای که خدا او را علیه نفسش یاری کند از بهترین بندههاست، طبق سخن امیر المؤمنین در نهج البلاغه. خدا از چه راههایی انسان را علیه نفسش یاری میکند؟ من سه یا چهارتایش را میشمارم، ۱٫ بلا و گرفتاری؛ ۲٫ خواب و رؤیای صادقه؛ ۳٫ دوست خوب؛ ۴٫ توسل به اهل بیت (علیهم السلام). خیلیها هستند در منجلاب گناه غرق هستند، یک لحظه سیم دلش وصلش میشود به سید الشهدا نجات پیدا میکند، یک ارتباط قلبی با حضرت زهرا میگیرد عوض میشود؛ یک حرم به قصد نجات از گناه میرود، امام رضا دستش را میگیرد. از اینها زیاد بوده و هستند! چقدر جوانهایی داریم که به برکت عشقشان به امام حسین آلوده نمیشوند! این میگوید من شب که میخواهم بیایم در هیئت سینه بزنم و بگویم حسین حسین، چطوری بگویم حسین حسین در حالی که آلودهام به گناه؟ رویم نمیشود از امام حسین. بارک الله، این سبب نجاتش است.
یک شاعری است در قم، الآن پیرمرد است؛ میگوید جوان بودم در زمان قبل از انقلاب، یک دختر بیحجابی بود که در خیابان پیدا کردم و محبت این افتاد توی دل من، عشق مجازیاش افتاد توی دل من. یک جمله بگویم از امام صادق علیه السلام: «سئل ابو عبدالله عن العشق» از امام صادق راجع به عشق مجازی سؤال شد. فرمودند: «تلک قلوب خلت عن فکر الله فأذاقها الله حبّ غیره»[۶] اینها دلهایی است که از یاد خدا خالی است، خدا محبت دیگران را به آنها چشانده و پرتش کرده است به آن طرف. میگوید من مبتلا شدم به عشق مجازی، نشستم در خانه گریه کردم. دو ساعت توسل کردم به امام زمان علیه السلام، گفتم: آقا جان، من را از این وادی عشق مجازی نجات بده، من یک عمر است که نوکر شما هستم، من از بچکی درِ خانه شما هستم؛ حالا هم محبت یک دختر کذایی نامحرم بیفتد توی دل من و نمیتوانم از او دل بکنم؟! دو ساعت گریه کردم. این هم آدم عجیبی بوده! گفت: درِ خانه ما را زدند یکی از اساتیدم، گفت: تو فردا این دختر را میبینی و به شدت از او متنفر خواهی بود، حاجتت را دادند؛ تو دیگر از این دختر خوشت نمیآید. میگوید فردا توی تاکسی سوار بودم، آن دختر هم سوار شد، دیدم به قدری از او متنفرم و دلم نمیخواهد او را ببینم که نتوانستم تا مقصدم صبر کنم، به راننده گفتم نگه دار من پیاده بشوم. توسل به اهلبیت یک راه مهم و بلکه میتوانم بگویم مهمترین راه. آن کسی که حرم حضرت را مرتب شرفیاب میشود میگوید آقا دست من را بگیر من خطا نکنم؛ دانشجو که بودیم، یک جوانی بود با هم میآمدیم مشهد، میگفت: آقا، به جان مادرت حضرت زهرا، کاری کن که من گناه نکنم. این خیلی حاجت خوبی است! خوش به حال هر کسی که این طوری گدایی میکند. حاجتهای مادی را هم بخواهیم، بگو آقا من قرار است که چند سال در دنیا باشم؟ نمیدانم، ولی آلوده نشوم. کاری که دل فرزندت امام زمان را برنجاند من انجام ندهم. گاهی هم دل ما را این قدر آلودگی گرفته که اصلاً نمیتوانیم همینطوری گدایی کنیم. بگو آقا من گدایی بلد نیستم، ولی شما که آقایی بلد هستید!
صلی الله علیک یا فاطمة الزهرا، صلی الله ایتها الصدیقة الشهیدة.
رخت فروغ خداوند دادگر دارد قدت نشان ز قیام پیامبر دارد
میان خلق شود چون محبتت تقسیم پیمبر از همگان سهم بیشتر دارد
این شعر مال آقای سازگار است، میگوید: ز برج عصمت تو یازده ستاره دمید؛ حالا در یک مصراع میخواهد یازده امام را وصف کند. چه بگوید در یک مصراع تا دلش آرام بشود؟
ز برج عصمت تو یازده ستاره دمید که هر ستاره هزار آسمان قمر دارد
نسیم شهر مدینه به خُلد ناز کند که هر شب از حرم مخفیات گذر دارد
غمت شکسته علی را، چنان که در دل شب پی جنازه تو دست بر کمر دارد
پس از تو حال علی هست مثل حال کسی که استخوان به گلو، خار در بصر دارد
آیه نازل شد (لا تجعلوا دعاء الرسول کدعاء بعضکم بعضا) مردم، پیغمبر را آن طوری که همدیگر را صدا میکنید صدا نزنید. از آن به بعد همه میگفتند یا رسول الله. رسول اکرم منزل آمدند، فاطمه زهرا جلو آمد و عرض کرد: السلام علیک یا رسول الله. فرمود: دخترم، تو من را بابا صدا بزن. وقتی میگویی بابا «احیا للقلب وارضی للرب»[۷] هم دلم زنده میشود و هم خدا راضیتر است. از آن به بعد فاطمه زهرا صدا میزد: بابا، دل پیغمبر شاد میشد. یک جا را سراغ دارم که صدا زد بابا، دل پیغمبر آتش گرفت، آن هم بین در و دیوار بود. صدا زد: «یا ابتا یا رسول الله هکذا یفعل بابنتک وحبیتک» ببین بعد از تو با دخترت، با عزیزت چه میکنند یا رسول الله.
شرار غم ز وجودم زبانه میگیرد ز گریه مرغ دلم آب و دانه میگیرد
سلام باد به شهری که نام روح فزاش به هر دلی که شکسته است خانه میگیرد
سلام باد بر آن داغ دیده بانویی که عرض تسلیت از تازیانه میگیرد
سلام باد به شهری که تربت زهراست بهار دامنش از اشک غربت زهراست
صدا زد: «یا ابتا یا رسول الله هکذا یفعل بابنتک وحبیبتک» یا رسول الله، ببین با دخترت چه میکنند. یک نفر دیگر را هم صدا زد، صدا زد: «یا فضة خذینی» فضه من را بگیر «فوالله قتل ما فی احشائی» به خدا قسم بچهام را کشتند. نمیگویم چه کردند، کنایه فهمها! کار به جایی رسید امیر المؤمنین عبا را انداخت روی فاطمه.
مرغ شکسته بال و پر، افتاده در کنج قفس در بین آن دیوار و در، زهرا فتاده از نفس
ای مادر تازه جوان، فاطمه جان فاطمه جان
****
میسوخت در و فاطمه پشت در بود دل از در آتش زده سوزانتر بود
بر فاطمه فضه بود نزدیک ولی نزدیکتر از کنیز میخ در بود
اگر اینجا درِ خانه مادر را آتش نمیزدند، کجا جرأت پیدا میکردند کربلا، خیمههای ابی عبدالله را بسوزانند؟ بچههایش را آوارهی بیابان کنند؟
دل هر خیمه میسوزد به احوال دل زینب که بر باد فنا رفته، تمام حاصل زینب
***
ای ز خون کرده نمازت را وضو تا قیامت آب شد بیآبرو
من در این صحرا که پا بگذاشتم شش برادر در کنارم داشتم
وعده ما کوفه ای نور دو عین خواب راحت کن خداحافظ حسین
«حقٌّ ألّا تکفنوا علویّاً بعد ما کفّن الحسین الزاری» جا دارد دیگر هیچ سیدی را کفن نکنید، آخر کفن امام حسین گرد و غبار بیابان شد.
رفتم من و خیال تو از سر نمیرود داغ غمت ز سینه خواهر نمیرود
چون چاره نیست میروم و میگذارمت ای پاره پاره تن به خدا میسپارمت
یک طوری گریه کرد زینب، یک طوری ناله زد عمه سادات، نوشتهاند: «فبکت وأبکت والله کلّ عدوّ وصدیق» به خدا قسم هر دوست و دشمنی را به گریه درآورد. مگر چه میفرمود زینب؟ صدا زد: «بأبی من نفسی له الفداء، بأبی من شیبته تقطر بالدماء»[۸] پدرم فدای آن آقایی که این قدر غصه خورد تا جان داد، پدرم فدای تو حسین که با لب تشنه جان دادی، پدرم فدای آن کسی که جانم فدایش، پدرم فدای آن کسی که از محاسنش خون میچکد.
[۱]. بحار الانوار، ج ۹۲، ص ۴۰۶٫
[۲]. بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۱۱٫
[۳]. نهج البلاغه، خطبه ۸۷٫
[۴]. «إنّ الله إذا أراد بعبد … ». الکافی، ج ۲، ص ۴۵۲٫
[۵]. «من دعاك إلى الدّار الباقية و أعانك على العمل لها فهو الصّديق الشّفيق». غرر الحکم و درر الکلم، ح ۱۱۲۱٫
[۶]. سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْعِشْقِ، قَالَ: «قُلُوبٌ خَلَتْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ حُبَّ غَيْرِهِ.» أمالی (صدوق)، ص ۶۶۸٫
[۷]. بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۳٫
[۸]. «فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَ عَدُوٍّ وَ صَدِيقٍ»؛ لهوف، ص ۱۳۴٫